وقتی جان فورد باشد و فیلمی که دوشخصیت بی همتای سینما؛ جیمز استوارت و جان وین؛ را به بازی بگیرد؛ بی تردید فیلمی که تولید میشود یک کلاسیک ناب است.
کمتر فیلمی را می شناسم که این گونه دقیق به موشکافی تاریخ یک سرزمین بپردازد و شخصیتها؛ در قالب اسطورهای خود فرو بروند.
شاهنامهی فردوسی یک ساختار اسطوره ای دارد. شما تک تک شخصیتهای آن را می توانید در طول تاریخ پیدا کنید و از این که گویا نویسندهی خدای نامه آینده را نوشته است در شگفت فرو بروید.
فورد هم در این اثر ناب، تاریخ (گذشته) غرب را در قالب نقشهای نمادین به تصویر کشیده است.
نماد اول: لیبرتی والانس؛ هفت تیر کش، ، قانون سر خود، دزد، بیرحم، آشوبگر، بی قانون، زشت، ... با شلاقی دسته نقرهای
نماد دوم: تام دانیفن؛ هفت تیر کش، سرسخت، قانون سر خود، گوشه گیر، عاشق پیشه، رام نشدنی، مرجع تصمیم گیری
نماد سوم: رانسون استودارد؛ مرد قانون، مدافع حقوق انسانها، سرسخت، دست به اسلحه نمیبرد، معصومیت جفرسونی، آسیب پذیر و شکستنی
نماد چهارم: هالی؛ خود غرب است، تنها، بی پناه، تشنهی قانون، در انتظار یک منجی
نماد پنجم: پی بادی؛ ناشر و روزنامه نگار، تلاش می کند تا به هالی (نماد غرب) آداب و رسوم (قاشق و چنگال)، (دموکراسی)، (مبارزه در برابر گله دارها) را بیاموزد. اما تنهاست و کسی او را نمی فهمد.
رانسون همانند غریبه ای پا به شهر می گذارد. او برای تام تا پایان چیزی جز غریبه نخواهد بود اما در پناه او و با اعتبار او، جایگاه خود را پیدا می کند ولی از همان آغاز پیداست که آبشان با تام به یک جوی نخواهد رفت.
رانسون استودارد (غریبه) به هالی و دیگر شهروندان به ویژه فرزندان بیشمار مارشال سواد می آموزد و بیش از هر چیز عشق به سرزمین را یاد میدهد.
تام در تکاپوی ازدواج با هالی است و آمدن غریبه او را نگران می کند که مبادا رقیبی عشقی برای خود تراشیده باشد. حتی ترک شهر به بهانه خرید اسب و تنها گذاشتن غریبه در برابر لیبرتی به این نکته دامن میزند.
تام به هالی گل کاکتوس هدیه می دهد. کاکتوس نمادی از خیالات و آرزوهای کوچک او برای غرب است اما رانسون استودارد به هالی مژدهی دشتی پر از گل می دهد.
ما خیلی زود در می بایم که با دو مثلث درام روبرو هستیم:
- مثلث عشق میان تام، غریبه و هالی
- مثلث مرگ میان تام، غریبه و لیبرتی
در یکی عشق پیروز خواهد شد و در دیگری مرگ و عجیب این که دو ضلع این دو مثلث تام و غریبه هستند.
برخورد سه گانه در تماس اول با شلاق دسته نقره ای آغاز می شود لیبرتی، رانسون استودارد را به زمین می زند و تام به بهانهی استیک افتاده بر خاک (نه آسیب دیدن غریبه) با لیبرتی درگیر می شود.
در این نبرد نگرانی هالی برای غریبه، غریزهی حسادت را در دل تام شعله ور می کند و این پرسش سخت پیش می آید:
"آیا تام باید از غریبه پشتیبانی کند یا اجازه بدهد تا لیبرتی او را نابود کند؟"
و این پرسشی است که ما از خود داریم. اگر ما جای تام بودیم چه می کردیم؟ تام برای هالی خانه ای ساخته و هر لحظه امکان خواستگاری و دست به قلم شدن پی بادی روزنامه نگار برای نوشتن این داستان در روزنامه می شود اما آمدن غریبه همه چیز را به هم ریخته است.
تفاوت اساسی این فیلم با کازابلانکا در آن است که ،دوستی دو شخصیت مرد، در پایان فیلم بی معناست. اینجا دو نفر باید از بین بروند و این تام است که باید انتخاب کند:
(غریبه – لیبرتی) یا (لیبرتی – تام)
لیبرتی والانس تابلو قانونی وکیل را با گلوله می شکند و تنها روزنامه شهر را تخریب می کند. پی بادی تا حد مرگ کتک می خورد و غریبه به دوئل دعوت می شود و بازنده از پیش معلوم است مرد قانون!
غریبه اسلحه به دست می گیرد و در میان شگفتی دیگران با دست چپ لیبرتی را می کشد.
شهر از دست والانس آزاد می شود و پارادوکسی تازه شکل می گیرد.
مرد قانون بی قانونی کرده است.
رانسون استودارد نماینده مردم می شود و نزدیک است که فرماندار شود. رقبای او بی قانونی اش را (قتل لیبرتی) به رخ او میکشند و او خود را کنار می کشد.
اینجاست که تام خود را به او می رساند و راز پنهانش رافاش می کند.
این تام بوده که لیبرتی را کشته نه او.
تام پس از درگیری بسیار با خود تصمیمش را گرفته و در سایهی غریبه و به نام او از او دفاع کرده است. این حکم تیر خلاص برای او و زندگی تازه برای غریبه است.
تام، هالی را از دست می دهد، خانه اش و اسب هایش را که نماد آزادی و رهایی اش بوده اند را به باد می دهد و عجیب این که این همه را به اختیار خود از دست می دهد اما در برابر این که قانون به دست مرد غریبه پا بگیرد و گله دارهای متجاوز شهر را ترک کنند.
تام به خوبی می داند که دوره اش دیگر گذشته است. او جای خود را به قانون می دهد و ققنوس وار قربانی می شود تا دوره گنگسترها و ششلول بندها تمام شود و دورهی جدیدی به دست مرد قانون آغاز شود.
ازدواج غریبه با هالی نماد رویکرد غرب از هفت تیر کشی به قانونمداری است.
پیرنگ این فیلم میهن پرستی و قربانی شدن در برابر سرافرازی مام میهن است و جان فورد با ساختاری پیشرو و با تعلیقی ظریف و چندلایه احترام به قانون و دموکراسی و حکومت مردم بر مردم را به تصویر می کشد و اگر چند جملهی شعاری در کلاس درس را حذف کنیم به راستی فیلم تاثیرگذار و ماندگاری است.
اما در این میان بی تردید قهرمان این فیلم کسی جز تام نیست. او بازندهی پیروز است و زمانی که خانه ی امیدش را به آتش می کشد و اسبان با ارزشش می گریزند همچون ققنوس سوخته است تا از دل این آتش صلح و قانون زاده شود و به کمال برسد.
جان فورد نیز در مصاحبه خود با پیتر باگدانوویچ بر این نکته تاکید دارد.
پیتر: آدم حس می کند که همدردی شما در فیلم "مردی که لیبرتی والانس را کشت"، با جان وین و غرب قدیمی است؟
جان: خب، وین در مجموع نقش اول را داشت. جیمز استوارت در بیشتر صحنه ها بازی داشت. ولی وین، شخصیت اصلی و انگیزه حرکت نهایی داستان بود. نمی دانم. از هر دو خوشم می آمد. فکرمیکنم هر دو شخصیتهای خوبی بودند.