تالار کافه کلاسیک

نسخه کامل: اینترنت گردی ...
شما درحال مشاهده محتوای قالب بندی نشده این مطلب هستید. نمایش نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24

«حقیقت‌هایی درباره جک باور از نگاه بینندگان سریال ۲۴»


۱۳۹۰ آبان ۲۳

سایت اتوبوس دات‌کام: سریال تلویزیونی «۲۴» محصول شبکه تلویزیونی فاکس آمریکا است که ساخت آن از ۶ نوامبر ۲۰۰۱ و پس از حملات ۱۱ سپتامبر آغاز شد و پس از ضبط ۱۹۲ قسمت، سرانجام پروژه در ۲۴ مه ۲۰۱۰ به پایان رسید.

شخصیت اصلی این سریال، «جک باور» (Jack Bauer) است که «Kiefer Sutherland»، در هشت فصل آن ایفای نقش کرده است.

داستان ۲۴ درباره واحدی خیالی به نام CTU یا همان سازمان ضد تروریستی که شاخه‌ای از سازمان CIA است. هدف از ساخت این سریال، قوت قلب دادن به مردم ایالات متحده پس از حملات ۱۱ سپتامبر بوده است. هر قسمت سریال ۲۴، یک روز تلاش جک را برای متوقف ساختن حملات تروریستی نشان می‌دهد. هر فصل این سریال، ۲۴ قسمت دارد که از لحاظ داستانی ۲۴ ساعت یک روز را شامل می‌شود و مدت هر قسمت حدود ۴۰ دقیقه است که با ترکیب پیام‌های بازرگانی شبکه فاکس، یک ساعت می‌شد.

شخصیت «جک باور»، یک سوپر قهرمان است که در طول سریال ۲۴ درباره توانایی‌های او بارها بزرگ‌نمایی شده تا جایی که او از «سوپرمن»، «مرد عنکبوتی»، «بتمن» و «جان‌سخت» هم توانایی و استقامت بیش‌تری داشت به طوری که «جیمز باند» هم به پای او نمی‌رسد. شخصیت‌پردازی پر از نقص و ایراد «جک» باعث شد که مخاطبان این سریال همیشه انتقاداتی از آن داشته باشند.

بینندگان ۲۴ متعجب هستند که «جک باور» در طول سریال نه غذا خورد و نه به دستشویی رفت. او هیچ‌وقت نمی‌خوابید و شکنجه کردن مظنونین را به راحتی باز کردن درپوش قوطی نوشابه انجام می‌داد. باتری موبایل جک هرگز تمام نشد در حالی که از صبح تا شب در حال برقراری تماس بود و حرف می‌زد.

وجود علامت سوال‌های متعدد و بزرگ درباره این کاراکتر باعث شد هواداران این سریال نظرات خود را به زبان طنز در اینترنت منتشر کنند.

از زمانی که سریال «جک باور» برای نخستین‌بار از تلویزیون پخش شد، هیچ حمله تروریستی در ایالات متحده رخ نداده است.

اگر «جک باور» یکی از اسپارتی‌های فیلم ۳۰۰ بود، این فیلم حتما «۱» نامیده می‌شد.

«جک باور» نیازی به مترجم ندارد. صدای شکنجه در هر زبانی مشابه و یک‌جور است.

حادثه ۱۱ سپتامبر به این دلیل اتفاق افتاد که «جک باور» در تعطیلات بود. او دیگر هیچ‌وقت دوباره به تعطیلات نمی‌رود.

«جک باور» می‌تواند در عرض ۲۴ ساعت جزیره سریال «Lost» را پیدا کند.

اگر «جک باور» در اتاقی همراه با هیتلر، استالین و «نینا مایرز» باشد و سلاحش فقط دو گلوله داشته باشد، او دوبار به نینا شلیک می‌کند.

کشتن «جک باور» باعث نمی‌شود او بمیرد، بلکه جک را عصبانی می‌کند.

می‌گویند که نمی‌توانید بیش‌تر از یک روز بدون آب دوام بیاورید، اما «جک باور» ۵ سیزن را بدون آب گذرانده است.

«جک باور» وقتی می‌خوابد، سلاحش زیر بالش است، اما او می‌تواند شما را با همان بالش بکشد.

در طی ۹۶ ساعت، «جک باور» ۹۳ نفر را کشت و چهار بار دنیا را نجات داد. چه جهنمی با زندگی شما این کار را کرده؟

«جک باور» هیچ دوستی ندارد، چون زمانی که بچه بوده و دزد و پلیس بازی می‌کرده، دزدها همگی بازجویی و سپس کشته می‌شدند.

«جک باور» از مریخ آمده، به همین علت است که هیچ زندگی در آن سیاره وجود ندارد.

قانون عمومی جنگ: ابتدا شلیک کن، بعد سوال بپرس… قانون جنگ جک باور: اول شلیک کن، بعد شلیک کن، بیش‌تر شلیک کن، وقتی همه مردند، دو سوال بپرس!

«جک باور» در مقابل گلوله‌ها جاخالی نمی‌دهد بلکه این گلوله‌ها هستند که در مقابل او جاخالی می‌دهند.

«جک باور» چمن‌هایش را کوتاه نمی‌کند، بلکه به آن خیره می‌شود و تهدیدش می‌کند که بلند نشود.

«جک باور» می‌تواند بیش‌تر از ۲۴ ساعت بدون خوردن و آشامیدن راه برود و فعالیت بدنی شدید داشته باشد. اگر به این موضوع شک دارید، بیش از ۹۶ ساعت فیلم برای اثبات این موضوع وجود دارد.

«جک باور»، اسامه بن لادن را پیدا کرد اما اجازه داد که او برود تا برای سرگرمی، دوباره پیدایش کند.

«جک باور» سایه‌ای ندارد. او متوجه شد که سایه دزدکی به دنبال اوست و آن‌قدر آن را شکنجه داد تا مرد!

جیمز باند، کلکسیونی از پوسترهای «جک باور» را روی دیوار اتاقش دارد.

«جک باور» زمانی که به دنیا آمد، هرگز گریه نکرد.

این جلیقه ضد گلوله است که برای محافظت از خود، «جک باور» را می‌پوشد.

«جک باور» می‌تواند بدون شکستن تخم‌مرغ، املت درست کند.

«جک باور» تمام شب را بیدار است. امروز دیگر خون‌آشام‌ها به هیچ‌وجه بیرون نمی‌آیند.

«جک باور» یک‌بار تمام سیزن‌های «Prison Break» را فقط در یک ساعت انجام داد.

تنها دلیلی که «جک باور» در CTU کارهای اداری انجام نمی‌دهد، این است که او نمی‌تواند با نشستن پشت میز، تروریست‌ها را بکشد.

«جک باور» در روزهای تعطیلی‌اش خارج از CTU به خانم‌های مسن برای عبور از خیابان کمک می‌کند. او این کار را با خیره شدن به چشم رانندگان اتومبیل‌هایی که می‌آیند، انجام می‌دهد… در بزرگراه‌ها!

زمانی که «جک باور» به دنیا آمد، وقتی پزشک سعی کرد تا به پشت او بزند، جک دست او را گاز گرفت و بازویش را از ۲۴ ناحیه شکست و خرد کرد.

ماه فوریه بسیار کوتاه است، به خاطر این که «جک باور» چند روز آخر آن را به خاطر مخفی کردن دنباله‌اش کشت.

«جک باور» دو نوع کار می‌کند: «راه رفتن» و «کشتن».

زمانی که چیزی ترسناک است، می‌گوییم: «ترسناکه، مثل جهنم!»… زمانی که شیطان می‌ترسد، می‌گوید: «ترسناکه، مثل جک باور!».

زمانی که «جک باور» در آب می‌افتد، خیس نمی‌شود، بلکه این آب است که جک باوری می‌شود.

تفاوت در خودکشی!

این داستان تمامی ندارد!

http://cafeclassic3.ir/imgup/933/1321425550_933_d5fafc89fe.jpg

۱۰۰سال پیش مردم چه مشاغلی داشتند؟/ از کبابی و جگرکی تا الاغ شماری و ساعت سازی


بازارکار - شاید برای شما هم جالب باشد که بدانید 100سال قبل چه مشاغل و حرفه هایی وجود داشته و کدامیک از آنه هنوز شاغل دارد و کدامیک از بین رفته یا تغییر شکل داده است.



آنچه در فهرست  زیر می خوانید اسامی برخی شغلهاست که بر اساس مصوبه سال 1305 شمسی مجلس شورای ملی ،  از پرداخت مالیات معاف شده اند.
هرچند این  فهرست ، مبین همه شغلها نیست اما تا حدودی می تواند فضای کسب و کار را در یک قرن  قبل ترسیم کند.
سماک (ماهی  فروش)
کلک ران
لش کش (کسی که  با ارابه و گاری لاشه گوسفند حمل می کرده است) 
بزاز
علاقه بند( سازنده نوار و قیطان)
 مسگر
 نعلچی گر( سازنده نعل و میخ کفش)
 خیاط
 کماج پز( پزنده نوعی شیرینی)
 رزاز (برنجکوب)
 پالان دوز
 چیت ساز
 دوشاب ساز ( تولیدکننده شیره انگور و خرما)
 موتاب ( بافنده موی بز )
 اتوکش
 نمد مال
 نعل بند
 چاقو ساز
 حلوا پز
 آشپز
 عصار(روغن کش)
 جوراب باف
 شال باف
 فخار( تولیدکننده ظروف گلی)
 آهنگر
 کلاه دوز
سراج( تولید کننده کیف)
 کفش دوز
چرم دوز
 آجیل فروش
 حلوایی(شیرینی پز)
 گیوه فروش
 نقاش
 باغبان
 چلینگر(قفل وکلیدساز)
 زرگر
  صباغ(رنگرز)
 خراز
 بلورفروش
 حلاج( پنبه زن)
 ریسمان باف
 مکار( اجاره دهنده اسب و قاطر و الاغ)
 آینه ساز
 باروت کوب
 پنبه دوز
 آسیابان
 علاف( فروشنده علوفه)
 قصاب
 طباخ
 نمدمال
 کناس( تخلیه کننده چاه فاضلاب)
 شانه ساز
 بقال
 نساج( پارچه باف)
 سبزیکار
 تخمه فروش
 دباغ
 چرم ساز
 قناد
 خباز
 پنیر فروش
 ریسمان فروش
 شماع(شمع ساز)
 گاوکش
 ذغال فروش
  بنا
   خشتمال
 تره بارچی
 قهوه چی
 خراط
 گچکوب
  ظرف فروش
 زهتاب(کسی که روده گوسفند را می تابد )
 شمشیرگر(شمشیرساز)
 کارد گر
 تنباکو فروش
 پاره دوز
 بنکدار
 توتون فروش
 دوا فروش
 کلاه مال
 خرده فروش
 کوزه گر
  دقاق (آردفروش)
 لبو فروش
  حمامی
 نخود بریز(کسی که دانه های فندق و پسته و بادام را برای درست کردن آجیل بو می دهد)
 زارع
 صابون پز
 کبابی جگرکی
  مجری ساز( مجری به کسر میم به صندوقچه کوچک فلزی  گفته می شد)
 حلبی ساز
 سبزی فروش
 عطار
 نجار
 بزاز
 سمسار
 بوریا باف (حصیرباف)
 سفید گر(کسی که ظروف مختلف فلزی را قلع اندود می کرد)
 پاتیل ساز
 پوست دوز
گازر (لباس شوی)
  کفاش
 نفت فروش
 چینی بند زن
 کاسه گر
 سر قاطر
 الاغ شمار
 زرد چوبه کوب
 کله پز
 کیپائی( سیرابی فروش)
 قاشق تراش
 پنبه فروش
 بقله فروش(فروشنده حبوبات)
 ساعت ساز
 مقنی( حفرکننده قنات و چاه آب)
  سلاخ
 نشاسته ساز
 فالوده و بستنی فروش
 سکاک( سازنده گاوآهن)
 کرباس دوز
 دست  فروش
 بلم ران
 قالی باف
اصطلخی ( دارنده استخر)
 پیله ور( کسی  که دارو و ادویه و ... را در محله ها می فروخت)
  غسال (مرده  شوی)
شعر باف
 قناویز باف( بافنده نوعی چارچه نخی رنگی)
ابریشم تاب

منبع: خبر آنلاین

تیکه کلام های ماندگار






قیصر : تو چرا این ریختی شدی ؟ کی زدتت ؟
- قصش درازه ...
قیصر : کجا ؟
- هیچی بابا ! من بودم، حاجی نصرت، رضا پونصد ،علی فرصت. آره و اینا خیلی بودیم، کریم آقامونم بود.
( حالت اشاره ابرو های بهمن مفید در این صحنه خودش یه پا دیالوگه !)

قیصر : کریم ... کدوم کریم ؟

- کریم آق منگل بابا، میشناسیش. آره، از ما نه، از اونا آره، که بریم دوا خوری. تو نمیری، به موت قسم ما اصلا تو نخش نبودیم. آره، نه، گاز، دنده، دم هتل کوهپایه دربند اومدیم پایین. یکی چپ، یکی راست، یکی بالا، یکی پایین، عرق و آبجورو، رو تخت نشسته بودیم داشتیم می خوردیم. اولیو رفتیم بالا به سلامتی رفقا لول لول شدیم. دومی رو رفتیم بالا به سلامتی جمع پاتیل پاتیل شدیم. سومی رو، اومدیم بریم بالا، آ شیخ خلیل نامرد ساقی شد. گفت بریم بالا، مام رفتیم بالا، گفت به سلامتی میتی. تو نمیری به موت قسم خیلی تو لب شدم. این جیب نه، اون جیب نه، تو جیب ساعتی ضامن داراومد بیرون. رفتم اومدم دیدم کسی نیست همه خوابیدن. پریدم تو هتل. اومدم دم کوچه مهران بقل این نرقه فروشیه. اومدم پایین یه پسره هیکل میزونه، اینجوریه، زد تو سینم افتادم تو جوب. گفتم هتته. گفت عفت. یکی گذاشت تو گوشم. گفتم نامردا. دومیش زد از اولیش قایمتر زد. دست کردم تو جیبم که برم و بیام چشام باز کردم دیدم مریض خونه روسام. حالا ما به همه گفتیم زدیم شومام بگین زده. آره، خوبیت نداره، واردین که ...

با سلام ، سایت خطاطی و تبدیل نوشته به تصویر با خط زیبای نستعلیق

http://www.nastaliqonline.ir

این نوشته منتقد گرامی سینمای ایران، جناب روبرت صافاریان، البته کمی قدیمی است ، اما به جهت نزدیک شدن ایام کریسمس ، یادآوری اش را بی مناسبت ندیدم.

http://www.up98.org/upload/server1/01/z/e1ov8m2gz8eibm9mz992.jpg

روبرت صافاریان: اگر دوست ارمنی دارید ، کریسمس را به او تبریک نگویید!

اگر دوست ارمنی دارید، یادتان باشد، روز 25 دسامبر، یعنی روزی که همه رادیوها و تلویزیون‌ها و روزنامه‌ها از کریسمس می‌گویند و می‌نویسند و عید میلاد حضرت مسیح را به هموطنان مسیحی تبریک می‌گویند، به او زنگ نزنید و کریسمس را به او تبریک نگویید؛ چون روز 25 دسامبر در خانه ارمنی‌ها هیچ خبری از عید نیست. کریسمسِ ارمنی‌ها روز 6 ژانویه است که احتمالاً هیچ‌کس به خانه‌شان زنگ نمی‌زند و آن را تبریک نمی‌گوید! دلیل این تفاوت، داستان‌های دور و درازی دارد که من چندان احاطه‌ای بر جزئیات آن ندارم، اما خلاصه‌اش این است که این تفاوت هم چیزی است مثل اختلاف شیعه و سنی بر سر تاریخ تولد پیغمبر اسلام. بیش‌تر مسیحیان دنیا، از جمله کاتولیک‌ها، پروتستان‌ها و بخش بزرگی از ارتدکس‌ها معتقدند که تاریخ تولد حضرت میسح 25 دسامبر است. کلیسای ارمنی، که کلیسای مستقلی است و به هیچ یک از فرقه‌های بالا تعلق ندارد، مانند تعدادی دیگر از فرقه‌های مسیحی، معتقد است تاریخ تولد ایشان 6 ژانویه است. بنابراین ما به جای این که کریسمس را 5 روز پیش از سال نو جشن بگیریم، 5 روز بعد از آن جشن می‌گیریم.

زمانی بود که وقتی یکی از دوستان، روز 25 دسامبر یعنی روزی که همه رسانه‌های جهانی در بوق کریسمس می‌دمیدند، به یاد دوست ارمنی‌اش می‌افتاد و به من زنگ می‌زد، من با حوصله تمام همه این ها را که الان گفتم برایش توضیح می‌دادم. اما سال بعد دوباره 25 دسامبر زنگ تلفن به صدا در می‌آمد و همان دوست دوباره تبریک می‌گفت و وقتی دوباره توضیحاتم را تکرار می‌کردم، می‌گفت: «اِ...»! اما حالا دیگر این عادت را کنار گذاشته‌ام و فقط مؤدبانه تشکر می‌کنم. حقیقتش هم نفس تبریک گفتن و به یاد آوردن دوست مهم و نشانه حسن نیت است و زمانش اهمیت چندانی ندارد.

تبصره: همه این حرف‌ها فقط درباره ارمنی‌ها صدق می‌کند. اگر دوست‌تان آسوری است، با خیال راحت می‌توانید همان 25 دسامبر به او زنگ بزنید و کریسمس را تبریک بگویید؛ چون آسوری‌های ایران کاتولیک هستند و کریسمس‌شان را با باقی دنیا جشن می‌گیرند. شما را به خدا نپرسید «اگر دوست‌مان مسیحی بود، چی؟» آسوری‌ها و ارمنی‌ها هر دو مسیحی‌اند. ارمنی و آسوری، به زبان و هویت‌ قومی آن‌ها اشاره دارد. حالا لابد می‌گویید «فرق ارمنی و آسوری چیست؟» همان که گفتم، این ها دو گروه قومی هستند که هر دو مسیحی‌اند. مثل ایرانی و عرب و که هر دو مسلمان‌اند.

تا این‌جا فهمیدیم که کریسمس جشن تولد حضرت مسیح است. پس «سال نو» چیست؟

راستش من هم دقیقاً نمی‌دانم که مناسبت تعیین اول ماه ژانویه به عنوان آغاز سال نو چیست! گویا عیدِ گردش سال چیزی است که از سنت‌های پیش از مسیحیت می‌آید. اما گیج‌کننده این است که مبدأ تاریخ‌نگاری میلادی، سال تولد مسیح است. فکر می‌کنم بهتر است ادامه ندهم. همان که گفتم؛ در روز 25 دسامبر، کریسمس را به دوستان ارمنی‌تان تبریک نگویید. اما این هم زیاد درست نیست. دوست ارمنی‌تان ممکن است کاتولیک باشد. ارمنی‌های کاتولیک که در ایران کلیسای مخصوص خودشان را دارند، کریسمس‌شان همان 25 دسامبر است. چیزهای دیگری هم هست، اما می‌ترسم اگر ادامه دهم دیگر به طور کلی از خیر تبریک گفتن کریسمس بگذرید!

اما حالا برویم سر جشن و مراسم و...

اول بوقلمون. حتماً شما هم فکر می‌کنید ارمنی‌ها شب کریسمس بوقلمون می‌خورند. ما که تا حالا نخورده‌ایم! من در عمرم یکی‌- دو بار بوقلمون خورده‌ام که آن هم خانه یکی از دوستان شمالی‌ام بوده است. جالب این که ارمنی‌های ایران در شب کریسمس خودشان (یعنی 6 ژانویه) غالباً برنج و کوکو سبزی و ماهی می‌خورند و ما از بچگی فکر می‌کردیم این از سنت‌های کریسمس است؛ تا این که مرزهای ارمنستان باز شد و فهمیدیم اهالی آن‌جا چیزی به اسم کوکو سبزی ندارند و این رسم ارمنی‌های ایران است و کوکو سبزی یک غذای ایرانی است!

آدم‌ها دو دسته‌اند: آن ها که جشن گرفتن کریسمس را دوست دارند، و آن‌ها که دوست ندارند. اولی‌ها همان‌هایی هستند که جشن گرفتن نوروز و رفتن به عروسی و جشن تولد و کلاً مهمانی دادن و مهمانی رفتن را دوست دارند و دومی‌ها آن‌هایی که با این چیزها میانه خوشی ندارند. در زمان کودکی، در خانواده ما، مادرم و عموم از دسته اول بودند. سالی که مادر بزرگ یکی- ‌دو ماه قبل از عید سال نو مرده بود، ما قاعدتاً نباید درخت کاج تزئین می‌کردیم. اما علاقه عمو به درخت کاج آن قدر بود که درخت کوچکی را در زیرزمین خانه (که انباری و محل خرت‌وپرت‌های به‌دردنخور بود) درست کرده بود و خودش و مادرم روزی چند بار به زیرزمین سر می‌کشیدند و درخت تزئین شده را تماشا می‌کردند.

در خانواده چهارنفری کوچک ما (که در بین آن‌ها جنس مذکر اکثریت غالب دارد) از دسته اول، خانمم را داریم که همچنان پرچم درخت کاج و تزئین در و دیوار و هدیه گذاشتن زیر درخت کاج را برافراشته نگاه داشته است. البته خرید کاج که باید با ماشین به خانه حمل شود، به عنوان وظیفه همچنان بر دوش من است و با غرغر انجام می‌گیرد. راستش را بخواهید از مراسم عید، خرید درخت کاج و آوردنش به خانه را دوست دارم، آن هم به خاطر عطری که درخت کاج دارد و وقتی به داخل آپارتمان می‌آید، تا چند روز بوی خوش آن در خانه استشمام می‌شود. ناگفته نماند که خرید درخت کاج اصلاً کار ساده‌ای نیست؛ مخصوصا پیدا کردن درختی که راست بایستد و در ضمن هنوز سبز باشد. غالباً وقتی درخت را با وسواس زیاد انتخاب می‌کنی و سر قیمتش با فروشنده چانه می‌زنی و به خانه می‌آوری، روی پایه که سوارش می‌کنی، می‌بینی کج است. بعد باید با لطایف‌الحیل، با گذاشتن مقوای تا شده زیر پایه، آن را تراز کنی. در این زمینه جوک بامزه‌ای هم هست؛ منتها برای این که این جوک را بفهمید، باید نکته‌ای را درباره زبان ارمنی بدانید: در ارمنی صدای «اَ» (صدای فتحه در زبان فارسی) نداریم و ارمنی‌های نسل پدرم برای ادای کلماتی که در آن‌ها این صدا به کار می‌رفت، مشکل داشتند. مثلاً به «سَر» می‌گفتند «سار». اما جوک: روزی زن و مردی برای خرید درخت کاج می‌روند. آن‌ها درختی را انتخاب می‌کنند و از فروشنده می‌خواهند درخت را راست نگاه دارد. بعد خودشان چند قدم عقب می‌روند و از دور درخت را برانداز می‌کنند. کاملاً مشخص است که درخت کج است. زن و مرد هر دو با هم می‌گویند: «این که کاجه!» و فروشنده با تعجب جواب می‌دهد: «خُب معلومه که کاجه. می‌خواستید سرو باشه؟!».

اما درخت کاج، علاوه بر سختی‌های انتخاب و خریدش، دو مشکل دیگر هم دارد: یکی آسیبی است که بریدن این همه درخت به طبیعت و محیط زیست می‌زند. چند سال است صحبت این است که بریدن درخت کاج و فروش آن را در روزهای کریسمس ممنوع کنند، اما نمی‌دانم چرا این کار را نمی‌کنند، چون تا موقعی که درخت کاج طبیعی را کنار دیوارهای محله‌های ارمنی‌نشین به معرض فروش بگذارند، بعید می‌دانم ما به جای آن، کاج مصنوعی را انتخاب کنیم. این کاج‌های مصنوعی که خیلی هم گران‌اند، عطر خوش درخت طبیعی را ندارند. هرچند برپا کردن‌شان ساده‌تر است و همه‌شان راست‌ می‌ایستند. راجع به تزئین درخت کاج هم نکته‌هایی وجود دارد که فعلاً ازشان می‌گذرم و می‌گذارم برای یادداشت‌ سال بعد.

روزهای کریسمس و ژانویه باید برف بیاید. اصلاً کریسمس بدون برف بی‌معنی‌ست. البته طبیعت هر سال وفا نمی‌کند، اما در بسیاری از سال‌ها هم درست روز کریسمس برف می‌بارد و آمدن «بابانوئل» را از راه‌های برف‌گرفته آسمان با ارابه پر از هدیه و اسباب‌بازی را برای بچه‌ها توجیه می‌کند. برف و کریسمس به قول روزنامه‌نویس‌ها «چنان ارتباط تنگاتنگی» با هم دارند که مشکل داستانی یا خاطره‌ای راجع به کریسمس بخوانید که در آن برف نبارد یا زمین پوشیده از برف نباشد. راستش خودم هم پانزده‌- شانزده سالم که بود، داستان خیلی‌خیلی کوتاهی نوشتم درباره کریسمس که در آن برف می‌آمد. چون داستان خیلی کوتاه است آن را نقل می‌کنم و این نوشته را به همین جا ختم می‌کنم. هرچند درباره گذشتن بابانوئل از لوله بخاری و هدیه‌هایی که زیر درخت کاج می‌گذارد هم نکته‌هایی هست که می‌گذارم برای سال آینده همراه جزئیات تزئین درخت. اما آن داستان، تا آن‌جا که حافظه‌ام یاری می‌کند:

درخت کاج گوشه اتاق داخل سطل قرمزی که در آن خاک ریخته‌اند، جا گرفته است. مادر روی صندلی کنار درخت ایستاده و زنگ طلایی کوچکی را به یکی از شاخه‌های بالایی آن آویزان می‌کند. بیرون، پشت پنجره، برف می‌بارد. سوریک کوچولو، جلوی پنجره ایستاده و به دانه‌های برف که آرام بر زمین و بر شاخه‌های لخت درختان می‌نشینند، نگاه می‌کند. سوریک کوچولو توی فکر است. مدتی همچنان خیره به برف‌ها نگاه می‌کند و بعد بر می‌گردد و از مادرش که حالا دارد شمع پلاستیکی قرمزی را از شاخه دیگری می‌آویزد، می‌پرسد: «مامان، چرا درخت کاج را تزئین می‌کنیم؟»

مادرش جواب می‌دهد: «نمی‌دونی عزیزم؟ برای این که آمدن سال نو را جشن بگیریم».

سوریک می‌پرسد: «مامان، چرا برای رفتن سال کهنه عزاداری نمی‌کنیم؟».

دیروز خیلی تصادفی به این نوشته تامل برانگیز و متاثر کننده در سایت شخصی آقای دکتر محمدسعید حنایی کاشانی برخوردم. البته شاید هم اصلا متاثر کننده نیست و من زیادی احساساتی هستم! چه کنم؟! همینطوری دیدن «پوکی و سترونی و ایستایی زمانه» سخت است ، حالا یک نفر هم یادت بیاندازد که چه چیزهایی را از دست داده ایم که به اینجا رسیده ایم ، دیگر ...!

http://www.up98.org/upload/server1/01/z/dk00zgil5sbzq6mav2y.jpg

شریعتی : نام خیابان یا روشنفکری پُرتوان

سه‌شنبه سوم خرداد، حدود ساعت ۲ بعد از ظهر، سوار در تاکسی از ولنجک به تجریش می‌آمدم. در آصف، خانمی میانسال سوار تاکسی شد. پس از لحظاتی از راننده پرسید: «جادۀ قدیم شمیران هم می‌روید؟» راننده کمی مردد به فکر فرو رفت و طوری من من کرد که گویی نمی‌دانست مقصود خانم از «جادۀ قدیم شمیران» کجاست! یا منظورش کدام قسمت از این جاده یا خیابان دور و دراز است. خواستم یادآوری کنم که منظور چیست. گفتم: «منظورشان خیابان شریعتی است». راننده گفت: «نه». خانم طوری که همه بفهمند به من گفت: «می‌دانستم نام جدیدش چیست، اما نمی‌خواستم دهانم نجس شود!» و بعد ادامه داد: «می‌دانستید که نام آن خیابان در قدیم کورش بود؟» سپس به ‌طوری که گویی سن مرا می‌داند، شرح داد: «البته شما جوانید و یادتان نمی‌آید؟» و باز ادامه داد: «دکتر هم نبود و خودش را دکتر معرفی می‌کرد». سپس خاموش شد و دیگر چیزی نگفت. هیچ یک از سخنان او واکنشی در من برنیانگیخت و من هرگز کلمه‌ای نگفتم. شاید خاموشی من رغبتی برای ادامۀ حرفهایش به او نبخشید - هرگز دوست ندارم در اتوبوس یا تاکسی با کسی حرف بزنم یا همکلام شوم (حتی همراهان یا دوستانم).

در این سی و اندی ‌سالی که در تهران و در شمیران زندگی می‌کنم، گرچه در سالهای قبل از انقلاب نیز در تهران و شمیران بوده‌ام، بسیار شنیده‌ام که کسانی همچنان بعد از سی و اندی سال نامهای قدیم خیابانها را صدا می‌زنند، مثلاً‍، عباس‌آباد و تخت‌طاووس به‌ويژه هنوز هرروز به گوش می‌خورد. اما در این سی و اندی سال هرگز نشنیده بودم که کسی خیابان شریعتی را «کورش» بنامد، «جادۀ قدیم» چرا (البته وقتی می‌گویند «جادۀ قدیم شمیران» گویی بیشتر منظور آن سر خیابان است که از خیابان انقلاب آغاز می‌شود و به پل سید خندان ختم می‌شود!)، اما «کورش» هرگز. آن خانم نیز خود چنین نگفت. باری، همۀ اینها مهم نبود. برایم آن نفرت و تحقیری عجیب بود که با کلمۀ «نجس» شدن دهان نثار نام «شریعتی» می‌شد. و بعد متهم کردن او به داشتن «دکترای قلابی». آیا همۀ عیب او این بود که «دکتر» نبود، اگر نبود؟ و اگر بود دیگر مشکلی در افکار و اندیشه‌هایش وجود نداشت؟ آن خانم سر و وضعی نداشت که بگویم آدم متعصب یا املی به نظر می‌آمد. به عکس، زنی کاملا فرهیخته و امروزی به نظر می‌آمد با عینکی آفتابی بر چشم و لباسی آسانگیرانه و تابستانی با رنگهای روشن بر تن.

به نظر می‌آید که شریعتی در این سی و اندی سال آماج عشق و نفرتی همزمان بوده است. برای برخی که از او متنفرند، او فریبکاری بزرگ بوده است که چهره‌ای انسانی و آزاداندیش و مترقی و مسئول و مردم‌دوست و عدالت‌طلب و زیبا از اسلام ارائه داده است، و حال آنکه در عمل آنان چیزی خلاف آن را دیده‌اند. برای برخی او براندازندۀ واقعی نظام پادشاهی بوده است و بنابراین به دورانی طلایی پایان داده است که آنان هنوز حسرتش را می‌برند. برای برخی نیز او هنوز نمایندۀ آن اسلام «دیگر»ی است که آنان هنوز بدان عشق می‌ورزند و زندگی‌شان را بر آن بنا می‌کنند. برخی نیز زمانی با او «آغاز» کرده‌اند، اما به همراه زمانه بزرگ شده‌اند و دیگر شریعتی کمتر چیزی برای گفتن به آنان دارند، مگر اینکه او را در مقام انسانی ستایش کنند که زندگی کرد آن طور که می‌خواست و جهاد کرد در راه آنچه می‌خواست و اگر به آنچه می‌‌خواست در حیاتش نرسید، دست کم یکی دو سال بعد به آنچه پیش‌بینی می‌کرد، و نه فقط آرزو، رسید. اما آنچه بعد از آن اتفاق افتاد داستان دیگری است که باید بازماندگان و «شاگردان» پاسخش را بدهند، نه او که «آموزگار» بود و گفته بود آنچه به فکرش رسیده بود.

نمونۀ شریعتی می‌تواند نمودار یکی از آن روشنفکران موفق جهان سومی باشد که کسانی همچون فردریک جیمسون حسرتش را می‌برند. مردی دانشگاهی که به جای رفتن به دنبال گرفتن ارتقا و مقام از نظام و خریدن خانه و زمین و ویلا و انباشت ثروت برای همسر و فرزند، راه زندان و اخراج و تبعید خودخواسته را به جان می‌خرد. آیا امروز کسی هست که بخواهد فرزندی همچون علی شریعتی داشته باشد؟ آیا کسی هست که بخواهد فرزندش راه علی شریعتی را بپیماید؟ آیا بهتر نیست آدم به جای «علی شریعتی»، «علی دایی» یا «علی کریمی» باشد یا هر علی دیگری؟ اگر امروز به قهرمانان مشهور مردم نگاه کنیم، کمتر کسی را خواهیم دید شباهتی به «شریعتی» داشته باشد، کمتر کسی را خواهیم دید که چنین نمونه‌ای از زندگی را شایستۀ زیستن بداند. شغلهایی هست که آدم می‌تواند هم محبوب مردم باشد، هم محبوب نظام، و هم خوب پول در بیاورد و هم خوب زندگی کند. وقتی هم که مرد جنازه‌اش را خوب تشییع می‌کنند و به خاک می‌سپارند و از راست و چپ و انقلابی و ضدانقلابی هم برای خانواده‌اش تسلیت می‌فرستند. این است نعمت دنیا و آخرت.

اما آدمی مانند شریعتی شدن، یعنی در زندگی زندان رفتن، ارتقای شغلی نداشتن، محکوم به ممنوعیت انتشار، ممنوعیت سخنرانی، دشنام شنیدن از این و آن، تکفیر و تفسیق شدن، هر غلط و نادرست در سخن و اندیشه‌اش را به رخ کشیدن، با فقر و تنگدستی سر کردن و دست آخر هم در غربت و بی‌کسی مردن.

البته، شاید بعد یک توفانی برخیزد. سخنرانیهایش را همه مانند نوارهای خوانندگان پاپ در هر جا گوش کنند، کتابهایش را صدهزار صدهزار ناشرانی گمنام منتشر کنند و سرمایه‌ای برای خود فراهم کنند، آدمهایی هم پیدا شوند و زندگی‌شان را فدا کنند تا دیگرانی آزاد و خوشبخت زندگی کنند، اما بعد همه به این نتیجه برسند که راه اشتباهی رفتند و زندگی‌شان را بیهوده تباه کردند. آن وقت باز آن «علی شریعتی» است که همه را گمراه کرده است و فریب داده است و باز اوست که باید دشنام بشنود و تحقیر شود.

آیا این سرنوشت خوبی است؟ بهتر نیست فرزندانی داشته باشیم که کاری به کار هیچ چیز نداشته باشند، شهروندانی سرگرم کار خویش باشند، بزرگترین هدف‌شان در زندگی ارتقای شغلی، کسب ثروت و برخورداری از لذتهای زندگی باشد تا هیچ وقت پایشان به زندان باز نشود، تا هیچ وقت اخراج نشوند، تا هیچ وقت ممنوع‌الخروج و ممنوع‌الانتشار و محروم از کار و حقوق اجتماعی نشوند. آیا بهتر نیست فرزندان‌مان را فوتبالیست و خواننده و پزشک و مهندس و استاد دانشگاه و هر متخصص دیگری بار آوریم، و به او گوشزد کنیم کاری به کار سیاست نداشته باشد، و هر که خر است او هم باشد پالانش. آیا شریعتی نمونۀ خوبی نیست برای اینکه دیگر «شور» هایمان را جدی نگیریم و فقط به فکر زندگی خودمان باشیم؟ آیا راههای بهتری برای مشهور شدن و پول در آوردن وجود ندارد؟

 

خانه‌ای در قیطریه با بیش از 50 سال قدمت كه شاهد هنرنمایی عزت‌الله انتظامی در سینما و تئاتر ایران بوده، اینك در آستانه تبدیل شدن به موزه است. عزت‌الله انتظامی كه همزمان با روز ملی سینما به همر‌اه عكاس و خبرنگار سینمایی خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا) در خانه‌ای كه بیش از چهل سال در آن سكونت داشته است، حضور پیدا كرده بود،گفت: خانه كوچكی حدود 100 متر در یوسف آباد داشتم كه آنجا را در سال 49 به مبلغ 37 هزار تومان فروختم و با كمك وام بانكی این خانه را در قیطریه 315 هزار تومان خریدم كه تا سال 57 قسط‌های آن را پس دادم. خانه‌ای در 451 و نیم متر مساحت كه در هنگام ورود حیاط سرسبز آن جلب توجه می‌كند. انتظامی یادآور شد: همزمان با اكران فیلم «گاو» به این خانه نقل مكان كردیم و سایر فیلم‌هایی كه بازی كردم صحبت‌های اولیه‌اش در همین حیاط شده است. افرادی چون علی حاتمی، ناصر تقوایی، داریوش مهرجویی و بهمن فرمان‌آرا به اینجا آمدند و با هم صحبت كردیم. وی ادامه داد: عاشق درخت كاری بودم و درختان زیادی در این حیاط كاشتم و آقای ایازی معاون شهردار كه برای دیدن خانه آمده بودند گفتند حیاط اینجا مانند شمال است. آقای بازیگر از ماشین‌اش كه جای آن به قول خودش در حیاط خالی است، یاد كرد و گفت: آنرا فروخته‌ام. اما بعد از این‌كه بحث موزه مطرح شد، برای خرید به دنبالش بودند.


 


 

مقابل درب ورودی خانه به همراه استاد وارد بنای خانه كه 200 متر است، می‌شویم. با سه اتاق خواب و سالنی بزرگ، كتابها و عكس‌ها و انبوه لوح و تندیس‌هایی كه تنها بخشی از افتخارات آقای بازیگر در آن جای گرفته‌اند كه خودش آن‌ها را یك خروار از جوایزی كه هدیه گرفته است، می‌داند. عزت‌الله انتظامی گفت: این‌ها بخشی از جوایز دوران بازیگری‌ام است و بخشی از جوایز را به خصوص خارجی‌ها را به موزه سینما داده‌ام.


 


 

تندیس جشن گزارش فیلم، حافظ، تئاتر، جشنواره فیلم پلیس، معلولین، بیروت، نشان مهر‌آیین، انجمن منتقدان، تئاتر ماه، سیما و دو سیمرغ بلورین فجر در دوره‌های 20 و 23 از جمله جوایزی هستند كه به چشم می‌خورد و قرآن نفیسی با یادداشتی از سید محمد خاتمی كه در زمان ریاست جمهوری‌اش به انتظامی هدیه داده است در كنار آن‌ها دیده می‌شود.


 


 

در كتابخانه بزرگ كنار سالن كتاب‌های ارزشمندی چشم‌نوازی می‌كند كه این آثار مكتوب می‌تواند گنجینه ارزشمندی برای علاقه مندان باشد. «خاطرات جنگ جهانی دوم»، «‌شاهنامه»، «دیوان حافظ»، «گنجینه سخن»، «كمال هنر»، «تاریخ هنر»، «تاریخ اجتماعی ایران»، «فرهنگ جهانگیری»، «فرهنگ فارسی عامیانه»، دوره 25جلدی «تاریخ تمدن»، دوره 50 جلدی «لغت نامه دهخدا» و «تاریخ طبری» كه به قول انتظامی آنهایی كه امروز چاپ می‌شود دیگر مانند گذشته نیست. در كنار كتاب‌ها سینمایی «تاریخ سینمای ایران»، «هیچكاك»، «راهنمای فیلم» «دانشنامه سینمایی»، «دانشنامه بازیگران»و كاتالوگ‌های جشنواره فیلم فجر تنها بخش كوچكی از این كتاب‌ها هستند.


 


 

در كنار سالن، خرس بزرگ عروسكی كه بر روی مبل نشانده شده است، جلب توجه می‌كند. البته قبلاً‌ آن را در فیلم مستند زندگی عزت الله انتظامی هم دیده بودیم. انتظامی درباره این عروسك یادآور شد: وقتی با فیلم «روسری آبی» برای حضور در جشنواره‌ای به ژاپن رفته بودم برای خرید به اتفاق رخشان بنی‌اعتماد به بازار رفتیم كه این خرس را پشت ویترین مغازه دیدم كه مرا نگاه می‌كرد و به بنی اعتماد گفتم این خرس را خیلی دوست دارم و برای تنهایی بسیار خوب است.


 


 

وی ادامه داد: شب در هتل مهمانی گرفته بودند و عباس كیارستمی از من خواست در آن حضور داشته باشم و این خرس را كه نامش را «ساتو» (منتقد بزرگ ژاپن) گذاشته‌ام به من هدیه دادند. در واقع بدون این‌كه بنی اعتماد چیزی به آن‌ها بگوید برایم گرفته بودند. از همان موقع با «ساتو» حرف می‌زدم و در فرودگاه تهران هم آن را بغل كردم و آوردم كه همه می‌خندیدند. این بازیگر گفت: هر موقع كه سفر می‌رفتم آن را پشت پرده می‌گذاشتم و می‌گفتم «ساتو» مواظب باش كسی داخل نیاید. بعد كه بر می‌گشتم تشكر می‌كردم و گاهی هم كه كسی خانه نبود جلویش نقش‌هایم را تمرین می‌كردم و نظرش را می‌پرسیدم. انتظامی «ساتو» را متعلق به این خانه دانست و ادامه داد:در خانه جدیدم درختی دارم كه موزه سینما به من هدیه داده و گفتند حرف زدن با آن برای درخت خوب است، من هم با آن صحبت می‌كنم. وی ادامه داد: در واقع این با خود حرف زدن‌ها در سن‌های بالا زیاد است، خصوصاً ما كه بازیگر هم هستیم. كتاب‌ها و قاب عكس‌های زیادی از استاد در كنار سالن روی هم بسته بندی شده كه قرار است در این خانه بماند. انتظامی از میان آن‌ها به تابلویی كه از یونسكو گرفته اشاره كرد و گفت: این تابلو را بسیار دوست دارم و عاشق آن هستم و نثر بسیار قشنگی دارد.


 


 

تابلویی كه در میان انبوه وسایل تنها جمله «با شما نقش‌ها برایمان نقش نبودند» به چشم می‌خورد. «ناصرالدین شاه آكتور سینما» هم تنها فیلمی از انتظامی است كه عكسش روی دیوار دیده می‌شد. اتاق كار عزت الله انتظامی كه در واقع اتاق خواب او هم بوده در كنار در ورودی خانه واقع شده است. اتاقی كه میز كار و تخت آقای بازیگر در آن هست. انتظامی یادآور شد:همین جا كارهایم را انجام می‌دادم و می‌خوابیدم. زمانی كه سناریو یا نمایشنامه‌ایی دستم بود عادت به حفظ كردن نداشتم بارها آن را می‌خواندم و یادداشت می‌كردم و برای نقش بیوگرافی می‌نوشتم و با خواندن مستمر همه چیز نقش را پیدا می‌كردم. وی ادامه داد:بعد از دو ماه هنگامی كه روی تخت می‌خوابیدم، دیالوگ‌های خودم و حتی شخصیت‌های مقابلم را پشت سر هم از حفظ می‌گفتم. آقای بازیگر خاطرنشان كرد: صبح‌ها بلند می‌شدم با ماشین «فولوكسی» كه داشتم پسر كوچكم را به مكتب «نوبخت»، رامین را به هنرستان موسیقی و مجید را به تالار وحدت می‌رساندم و خودم هم به اداره تئاتر می‌رفتم. در سال‌های اخیر هم ساعت 8-9 شب می‌خوابم و هر روز ساعت 5 صبح بیدار می‌شوم و ساعت 7 و نیم از خانه خارج می‌شوم. شنبه، سه شنبه و چهارشنبه به موزه سینما می روم، یك‌شنبه خانه هنرمندان و دوشنبه‌ها به خانه تئاتر و پنجشنبه و جمعه را خانه هستم. انتظامی با اشاره به خانه‌اش كه قرار است به موزه تبدیل شود،ادامه داد: آقای مسجد جامعی پیشنهاد داد بعد از این‌كه این خانه به موزه تبدیل شد به اینجا بیایم و در این اتاق به عنوان دفتری برای كارهای فرهنگی حضور داشته باشم. حتی هر 15 روز می‌توان علاقمندان و دانشجویان سینما را اینجا جمع كرد و آن‌ها را راهنمایی كرد، لازم هم نیست مانند كلاس‌هایی كه امروز هم زیاد شده است، پولی پرداخت كنند.


 


 

آقای بازیگر ما را به اتاق دیگری راهنمایی می‌كند كه به قول خودش در آنجا كتاب‌های دوران ابتدایی‌اش را در كتابخانه‌ای جمع‌آوری كرده است. انتظامی گفت: این كتاب‌ها را از دوران ابتدایی جمع كردم و بخشی هم شامل سری كامل «كتاب كوچك» و«كلك» به موزه سینما اهدا كردم. در میان این آثار كتابی از پرویز دوایی با نام «ایستگاه آبشار» به چشم می‌خورد كه این نویسنده آن را به استاد هدیه داده است و او هم چهار ماه بعد پس از پایان مطالعه در زیر یادداشت دوایی نوشته است: «درگیری دانشجویان و عشق‌های پاك سنین نوجوانی بسیار قشنگ و پر احساس نوشته شده و از نویسنده و دانشمند بزرگ سینمای ما همین هم توقع می‌رفت». «سمك عیار»، «مرگ كثیف»،‌«اسناد موسیقی،‌تئاتر و سینما در ایران»، «‌بامداد خمار» و سری مجله فرهنگی هنری «بخارا» از جمله كتاب‌های این كتابخانه هستند. اتاق دیگر این خانه به همسر انتظامی كه از او به عنوان همراه همیشگی زندگی‌اش یاد می‌كند، اختصاص داشته است.


 


 

حیاط كوچكی هم در پشت خانه قرار دارد كه انتظامی درباره آنجا توضیح داد: پشت دیوار این حیاط، كوچه است و می‌توان در گذاشت تا از دو طرف رفت و آمد باشد و حتی می‌توان خانه كناری را هم كه خالی است خریداری كرد تا برای كارهای فرهنگی به این مجموعه اضافه شود. انتظامی یادآور شد: من در این خانه خاطرات زیادی دارم و دوست ندارم از بین برود. می‌توانم اینجا را متری سه میلیون بفروشم و یا اگر پنج طبقه ساخته شود پنج واحد 150-160 متری به من می‌دهند. اما دوست ندارم این اتفاق بی افتد. وی ادامه داد: بچه‌هایم هم احتیاجی ندارند و این خانه و وسایلش با موزه شدن ماندگار خواهد شد و در نبودم می‌تواند یادگاری باشد.


 


 

آقای بازیگر به ایسنا گفت: شهرداری اینجا را دیده و تنها مانده كه قیمت‌گذاری كنند و فكری به حال وسایلش شود. بهروز غریب‌پور قرار است فضای داخل را طراحی كند و حتی گفتند اگر ستون‌ها را محكم كنند می‌توانند طبقه‌ای در بالا اضافه كنند تا به گالری و سالنی برای تئاتر و سینما تبدیل شود. انتظامی با اشاره به خانه موزه‌های شهید مطهری و شریعتی یادآور شد: من این خانه‌ها را دیده‌ام. اما اینجا با توجه به وسایل و عكس‌های زیاد و قدیمی كه موجود است، می‌تواند بسیار غنی باشد. چیزهایی در اینجا است كه در هیچ كجا نیست، مانند بروشورهایی از هنرهای دراماتیك كه به تاریخچه این هنرها می‌پردازد و بسیار ارزشمند است. ضمن این‌كه خیلی‌ها این كار من را پسندیدند. آقای بازیگر معتقد است: برای اولین بار است كه در هنر و سینما چنین اتفاقی می‌افتد و خانه، شخصی كه در هنر فعال بوده تبدیل به موزه می‌شود. عزت‌الله انتظامی این دیدار سه ساعته را با جملاتی درباره فعالیت بازیگری‌اش و روز ملی سینما به پایان رساند و به ایسنا گفت: فعلاً شرایط، مناسب كاركردن نیست و كارهایی كه پیشنهاد می‌شود باب میلم نیست.من می‌دانم مردم چه می‌خواهند اما آنچه آنها می‌خواهند، دست من نمی‌رسد تا برایشان بازی كنم و اگر وضعیت به همین شكل باشد ترجیح می‌دهم دو سال دو سال بیكار بمانم.


 


 

وی در بخش دیگری از سخنان پایانی‌اش گفت: ما همه داریم به هم دروغ می‌گوییم و مثل قدیم همدیگر را دوست نداریم و متاسفانه می‌خواهیم یكدیگر را از بین ببریم. انتظامی همچنین برای ایسنا نوشت:« خوشحال هستم كه در تمام مدت 40 سال كه با خانواده‌ام اینجا زندگی می‌كردم فقط به كارهای فرهنگی و هنری (سینما و تئاتر) پرداخته‌ام. آرزو داشتم برای موزه شخصی و فعالیت‌های هنری اختصاص پیدا كند. به امید خدا انشا اله». باید منتظر ماند تا ببینیم چه وقت درب خانه شماره 28 كوچه شهید احمدی قیطریه به عنوان خانه موزه عزت الله انتظامی به روی مردم و علاقمندان آقای بازیگر سینمای ایران باز می‌شود.


 

منبع: سایت روزنه از خبرگزاری ایسنا

آیا تا بحال یک اسکل واقعی دیده اید؟؟!

 در خصوصیات این پرنده نوشته اند که او وقتی برای زمستان غذا جمع آوری میکند طولی نمی کشد که محل نگهداری آنها را فراموش میکند و بخاطر همین با مشکل مواجه می شود،

یا هنگام خانه سازی فراموش می کند که خانه اش را کجا ساخته است و اگر از لانه اش بیرون بیاید راه بازگشت را پیدا نمیکند ...


منبع: پرشین استار

اولین عکس های گرفته شده تاریخ

Photograph که به معنی عکس یا عکاسیه، از دو لغت یونانی Photo به معنی نور یا رعد و کلمه graph به معنی رسم کردن یا کشیدن گرفته شده و اولین بار توسط دانشمندی به نام جان هرسکل در سال ۱۸۳۹ به معنی ثبت و یا گرفتن عکس توسط نور استفاده شد و حالا ببینیم اولین عکسهای گرفته شده توسط بشر:

اولین عکس،  سال 1826

اولین عکس توسط فردی به نام جوزف نیپک در تابستان سال ۱۸۲۶ در فرانسه و از مزرعه و آسمان مشرف به پنجره اتاقش گرفته شده. این عکس که به عنوان اولین عکس گرفته شده معروفه، گرفتنش حدود ۸ ساعت به طول انجامیده و هیچ کس به درستی نمیدونه که جوزف از چه ماده شیمیایی واسه گرفتن این عکس استفاده کرده بوده.

اولین عکس زیر آب ، سال 1856

 

اولین عکسی که زیر آب گرفته شد، توسط فردی به نام ویلیام تامپسون در سال ۱۹۵۶ گرفته شد، ولی اون عکس بعد از مدتی گم شد. عکس فوق اولین عکس منتشره از زیر آبه که در سال ۱۸۹۰ گرفته شده.

اولین عکس هوایی ، سال 1858

 

در سال ۱۸۵۸ گسپر فلیکس، که یه نویسنده و کاریکاتوریست بود(با امضای Nader) با دوربین خودش سوار بالنی شد و بر فراز شهر کوچکی در در فرانسه اولین عکس هوایی رو گرفت. امااز اونجایی که این عکس هم گم شد (!!!) اولین عکس هوایی مجود توسط فردی به نام جیمز والز بلک در سال ۱۸۶۰ گرفته شده از شهر بوستون

اولین عکس رنگی ، سال 1861

 

اولین عکس رنگی موجود با رنگ پایدار توسط جیمز کلارک ماکسول در سال ۱۹۶۱ گرفته شده. با توجه به کیفیت پایین عکس، معلوم نیست که این عکس چیه،ولی طبق اطلاعات موجود، عکس فوق نشون دهنده یه روبانه.

اولین عکس فضایی ، سال 1946

چند سال بعد از جنگ جهانی دوم و مدتها قبل از پرتاب اسپوتنیک به فضا، دانشمندان و سربازان در صحرایی در مکزیک اولین عکس فضایی رو دیدن، این عکس که از بلندی به ارتفاع ۶۰ مایل و توسط یه دوربین ۳۶ میلیمتری که بر روی یه موشک v-2 سوار بود گرفته شده. موشک همراه با دوربین به فضا پرتاب شد و بعد از طی مسیری مستقیم، بعد از چند دقیقه به زمین بازگشت، خود دوربین بعد از برخورد به زمین شکست ولی فیلمش که در محفظه ای فولادی بود سالم ماند تا حاوی اولین عکس فضایی باشد.

اولین عکس از کره زمین ، سال 1968

در سال ۱۹۶۸، با پرواز آپولو ۸ با ماموریت پرواز رفتو برگشت از زمین به ماه اتفاق افتاد، با این پرواز، خیلی از اولین ها ثبت شدن، از جمله اولین عکس از کره زمین و نیز اولین پرواز انسان به ماه، اولین پرواز انسان با استفاده از فضا نورد Saturn V rocket و …

اولین عکس از کره ای دیگر ، سال 1975

در سال ۱۹۷۵ فضا پیمای ورنای روسی، بعد از فرود موفقیت آمیز بر روی ونوس، اولین عکس دیجیتالی از کره ای دیگر را گرفت.

 منبع : http://www.behgar.net

ریچل وایس در نقش هیپاتیا در فیلم اگورا به کار گردانی الخاندرو امنابار(2009)

كليپ زيبا از شكار كردن ماهي توسط عقاب سر سفيد آمريكايي


http://www.mediafire.com/?4v88rpuqw9tartw

دکتر مریم میرزا خانی استاد برجسته دانشگاه استنفورد امریکا دررشته ی ریاضی است .او در نشستی تحت عنوان 10 برلیان که در سال 2005 از سوی نشریه پاپیولار ساینس، برگزار شد به عنوان یکی از ده مغز برتر ریاضی امریکا معرفی گشت .به وی لقب سد شکن داده اند.

او که مدرک کارشناسی خود را از دانشگاه شریف دریافت کرده ، تاکنون چندین معمای غیر قابل حل دنیای ریاضی را پاسخ داده ودرصدد است تا راهی برای معمای ابعاد گوناگون فرم های غیر طبیعی هندسی پیدا کند وبه این ترتیب به تعریف شکل و حجم دقیق جهان کمک نماید!

او بازمانده ی حادثه ی سقوط اتوبوس حامل نخبگان ریاضی دانشگاه شریف به داخل دره است که موجب کشته شدن هفت تن از این عزیزان گشت.

 

 _درسمت چپ بانویی که با دو دست کیف خود را گرفته،دکتر مریم میرزا خانی است.

نماینده سینمای ایران ، عرف مملکت را نمی داند.zzzz:

نگاهی به بیست دیالوگ منتخب تاریخ جشنواره 




۱ در حالی که بالاخره حتی در نوار غزه هم صلح اعلام شد، اما خانم میلانی هنوز دست از سرآقایان برنداشته اند (مجری جلسه پرسش و پاسخ "سوپراستار")

۲ رقابت در کشور ما به طور کلی بیشتر جنبه هوویی دارد تا دوستانه. ما بیشتر از اینکه خودمان را رفیق هم حساب کنیم برای هم مثل هوو می مانیم، کلا هوو بازار است (علیرضا داوود نژاد در مصاحبه با بولتن جشنواره بیست و چهارم)

۳ با هنر نمی توان کشتی گرفت، نمی توان آن را مچاله، پهن یا دراز کرد. فرهنگ یک امر خودجوش است (یادداشتی از داریوش مهرجویی در روزهای پایانی جشنواره بیست و ششم)

۴ فیلمساز آسودگی خاطر ندارد او باید بداند که چطور فیلم بسازد تا هم خودش را نقض نکند و هم تماشاگر را پس نزند (مانی حقیقی در مصاحبه با ویژه نامه جشنواره بیست و ششم)

۵ امیدوارم معجزه ای ما را نجات دهد (حاتمی کیا درباره ابتذال در سینما در جلسه پرسش و پاسخ "ارتفاع پست")

۶ به خاطر ضایعات، تولید را نکاهیم... هیچ بزرگی در سینما یافت نمی شود که شرایط امروز عالم را نشناسد (احمد مسجد جامعی در مصاحبه با بولتن جشنواره بیستم فجر)

۷ جشنواره یک سیمرغ به من بدهکار است (علی ژکان در مصاحبه با بولتن جشنواره بیستم)

۸ ریتم فیلم هایم کند است چون ریتم خودم هم کند است (سیامک شایقی در جلسه پرسش و پاسخ "خواب زمستانی")

۹ اگر در راس سینما و تلویزیون هماهنگی وجود داشته باشد ما شاهد آرامش خواهیم بود و چون این اتفاق نمی افتد دیگر آرامش نخواهیم داشت. چیزی شبیه پدیده های چند سال اخیر می شود (محمدمهدی عسگرپور دبیر جشنواره بیستم فجر)

۱۰ عزیزم های فیلم زیاد نیست، آنقدر سریالی به فیلم نگاه نکنید. از بس در فیلم های جنگی همه به هم گفته اند خواهر! برادر! فکر کردم دیگر بس است (رسول ملاقلی پور در جلسه پرسش و پاسخ "مزرعه پدری")

۱۱ در این فیلم رویا وجود ندارد و همه چیز واقعی است، من معتقدم اگر کسی حرف مهمی دارد، حرفش را بزند. استفاده از تمثیل در کارها بیننده را دچار معضل می کند (ناصر تقوایی در جلسه پرسش و پاسخ "کاغذ بی خط")

۱۲ من آدم مذهبی هستم اما همیشه از اینکه رابطه ام با خدا را به نمایش بگذارم امتناع کرده ام... (بهمن فرمان آرا در جلسه پرسش و پاسخ "خانه ای روی آب")

۱۳ بیایید با هم برویم، در جامعه قدم بزنیم و ببینیم که اوضاع دانشگاه خیلی بدتر از آن چیزی است که من در فیلم نشان دادم (فریدون جیرانی در جلسه پرسش و پاسخ "شام آخر")

۱۴ در کشور ما چند نفری را به سختی می توان ملاقات کرد، یکی کمال خرازی وزیر خارجه است و دیگری عباس کیارستمی (علیرضا خمسه در اختتامیه بیست و دومین جشنواره فیلم فجر)

۱۵ مثل اینکه قسمت است فیلم هایی که من تهیه می کنم فقط از طرف مردم جایزه بگیرند، بنابراین خودتان را تشویق کنید (منوچهر محمدی بعد از دریافت جایزه فیلم برگزیده تماشاگران "مارمولک")

۱۶ ما سینماگران گاهی چیزهایی می بینیم که می توانند برای همه مفید باشند، اگر دیده نشویم و یا تحقیر شویم، همانند تحقیرمان را نشان می دهیم، حتی اگر متوجه آن نباشیم (حاتمی کیا در اختتامیه جشنواره بیست و هشتم)

۱۷ قصه گویی را از پدر بزرگم یاد گرفتم (اصغر فرهادی در مصاحبه با ویژه نامه همشهری در جشنواره بیست و چهارم)

۱۸ این را محکم می گویم، شما هم درشت بنویس که شدیدا مخالف این هستم که سینمای ما بخواهد تابع سیاست های مقطعی دولت ها در ادوار مختلف باشد (صفار هرندی در مصاحبه با بولتن جشنواره بیست و چهارم)

۱۹ از حافظ و مولانا الهام می گیرم نه برسون و آنتونیونی (جعفری جوزانی در مصاحبه با بولتن جشنواره بیست و ششم به مناسبت بزرگداشت وی)

۲۰ هفت دلاور متخصص و فیلسوف جایزه را به من دادند (ناصر چشم آذر در اختتامیه بیستمین جشنواره)




روزنامه مردم سالاری

خبر فوری

بسیار مهم

خرید نکنید

با سلام و عرض ادب حضور دوستان و اساتید بزرگوار کافه کلاسیک

اخیرا سایتی با آدرس زیراقدام به عرضه آثار کلاسیک با دوبله فارسی نموده است

http://www.FilmCom.Blogfa.com نام مدیر: محمد مرادی دیالی

http://www.FilmClassic.Blogfa.com . آدرس:خرم آباد -کوهدشت-پاساژ ولی عصر

http://www.CinemaSun.Blogfa.com

این سایت تعدادی از فیلم های که در بازار به راحتی یافت می شود را به همراه تعدادی از فیلم های

بسیار نایاب مانند:کلمانتین عزیز-کلئوپاترا-فیلم های برادران مارکس-ناگهان تابستان گذشته و....

برای فروش و عرضه معرفی کرده است- و در بعضی موارد هم تبادل فیلم میکند -سایت مذکور هیچ

کدام از فیلم های نا یاب را بصورت دوبله ندارد و فقط قصد نامبرده کلاهبرداری می باشد.

از دوستان عزیز خواهشمندم گول این سایت را نخورند و از این سایت خرید نکنند

چند روز پیش در صفحه اول !Yahoo مطلبی با عنوان "حکم زندان هنرپیشه مصری" نوشته شد. به ترجمه متن مذکور به فارسی توجه نمائید.

دادگاهی در قاهره یک کمدین محبوب مصری را به دلیل توهین به مقدسات اسلامی به سه ماه زندان و پرداخت 1000 لیره بطور غیابی محاکمه و محکوم کرد. یک وکیل اسلامگرا به نام عسران منصور این هنرپیشه نامدار را متهم کرد که وی در فیلمهای مرجان احمد مرجان، حسن و مارکوس و تروریست حجاب، ریش و لباس مسلمانان را به ریشخند گرفته است.  وی که در فیلم تروریست نقش یک مسلمان تندرو بنام علی را بازی می کند، همچنین متهم است که در بعضی از فیلمها اسلام و  مبانی آن را مورد تمسخر قرار داده است.

وکیل وی ضمن رد این اتهامات اظهار کرد که تمام فیلمها دارای مجوز اکران بوده و این مجوز پس از سانسور بعضی از سکانس ها صادر شده است. عادل امام هفتاد و یک ساله  اعلام کرد که حکم صادره را نپذیرفته و آن را به دادگاه بالاتر ارجاع خواهد داد.

عادل امام متولد 1940 می باشد. این بازیگر پر آوازه مصری را چارلی چاپلین دنیای عرب می نامند. وی در بیش از 100 فیلم و 10 نمایشنامه بازی کرده است. وی در سال 1973پس ازبازی در نمایشنامه مدرسه بازیگوش ها به معروفیت رسید و در 1975 نمایشنامه شاهدی ندیده و نشنیده باعث شهرت او در تمام جهان عرب شد. وی در سال 2010 در پر هزینه ترین فیلم تاریخ سینمای مصر به نام ساختمان یعقوبیان نقش اول را ایفا کرد.

مشهورترین نمایشنامه کمدی وی  رهبر نام دارد که پس از آن لقب زعیم به او اطلاق شد. در این فیلم وی رهبران مستبد منطقه را به تمسخر می گیرد. وی در ژانویه  سال 2000 از سوی کمیساریای عالی پناهندگان ملل متحد به عنوان سفیر حسن نیت انتخاب شد.

پوستر فیلم تروریست

عادل امام در نقش علی در این فیلم

دیدار عادل امام و آنجلینا جولی جهت تبادل نظر و همکاری مشترک برای آموزش پناهندگان خاور میانه - اردوگاه پناهندگان سومالیایی نزدیک قاهره، سال 2003

با سلام  و عرض ادب حضور دوستان واساتید بزرگوار کافه کلاسیک

در مورد کلاهبرداری سایتی که در بالا عنوان کرده بودم و اتفاقی که برای اینجانب پیش آمد :

طی صحبت تلفنی با مدیر این سایت به نام  آقای محمد مرادی دیالی  و توضیحاتی که این

شخص در مورد دوبله فیلم کلمانتین عزیز

داشتند قرار براین شد که اینجانب فیلم  سراسر شب  را برای ایشان ارسال کنم و ایشان هم

 برای من فیلم کلمانتین عزیز را

ارسال کند-10 روز پیش فیلم سراسر شب به دست ایشان رسید و من هم  منتظر شدم تا فیلم

 کلمانتین عزیز به دست من برسد-خبری

نشد که نشد-صدبار تماس گرفتم-چندین بار اس ام اس دادم-باز هم خبری نشد-با شماره های

 مختلف که تماس می گرفتم جواب

می داد.در حین صحبت کردن  گوشی رو قطع می کرد.

این کل ماجرایی بود که برای من رخ داد و فقط خواستم برای بقیه دوستان هم بگم که مثل من گول

 نخورند

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24
آدرس های مرجع