شاید به همین خاطر اینقدر مهربانانه رفتار می کرد . جهان سیاه و سفید ، هنری تر و سینمایی تر است . البته می دانستم که مشکل دیدن رنگ ها را دارد اما فکر می کردم فقط برخی رنگ ها را تشخیص نمی دهد ، نمی دانستم که کاملا کوررنگ بوده است. باور کردن اینکه آن چشمان زیبای آبی رنگ ناقص اند مشکل بود تا اینکه این مقاله را دیدم :
بهمن فرمانآرا : وقتی برای اولین بار او را در فیلم «جام نقرهای» در سینما ركس دیدم و چندی بعد در سینما كریستال فیلم «یك كسی آن بالا مرا دوست دارد» هیچ فكر نمیكردم كه روزی با او كار كنم.اما سالها گذشت و سرنوشت مرا در شركت سینه پلكس ادئون به كار گماشت. این شركت در آمریكا و كانادا 1800 سینما داشت و شروع بخش تهیه و پخش آن در لسآنجلس اتفاق مهمی قلمداد میشد كه من یكی از دو نفر مسوول این بخش بودم. اولین فیلم ما فیلم «باغوحش شیشهای» اثر تنسی ویلیامز بود. پل نیومن آن را كارگردانی كرد و همسرش جوآن وود وارد كه سالها پیش برای فیلم «سه چهره حوا» اسكار گرفته بود به اتفاق جان ملكویچ، كارن آلن و جیمز نوتون نقشهای فیلم را بازی میكردند.
علت اینكه پل نیومن میخواست نمایشنامهای را كه قبلا دو بار به فیلم برگردانده شده بود بار دیگر بسازد این بود كه همسرش روی صحنه بازی خارقالعادهای ارائه داده بود و او میخواست كه این بازی را برای همیشه روی فیلم ثبت كند و چنین كرد. او این پروژه را به تمام استودیوها كه برای فیلمهای تجاریشان خواهان او بودند پیشنهاد كرده بود و همه خیلی مودبانه آن را رد كرده بودند. وقتی پروژه را به شركت ما آورد استقبال كردیم به خاطر اینكه كار اول شركت هم متن درجه یكی داشت و هم گروهی كه قبول كرده بودند با حداقل دستمزدی كه اتحادیهشان اجازه میداد در فیلم بازی كنند همه فوقالعاده بودند و بودجه فیلم در حدی كه ما توان آن را داشتیم بود. به خاطر این فیلم و فیلم دیگری كه شركت ما با پل نیومن ساخت به نام «آقا و خانم بریج» اثر جیمز آیوری من توانستم با او برخوردهای متعددی داشته باشم.
اولین ملاقات گروهی ما شامل مدیرعامل شركت سینه پلكس ادئون، من كه یكی از چهار معاون ارشد مدیرعامل بودم به اتفاق چند نفر دیگر از شركت با پل نیومن و وكیلش در رستوران معروفی در نیویورك بود كه با هم ناهار خوردیم. وقت سفارش غذا پل نیومن پرسید چه كسی حاضر است یك همبرگر را با من نصف كند؟ من داوطلب شدم و بعدها وقتی دیدم همیشه نصف هر غذایی را میخورد پرسیدم چرا؟ گفت كه این عادت تمام عمر من است و فكر میكنم همیشه یك نفر در دنیا هست كه نیاز به نصف دیگر آن داشته باشد.
در یكی از ملاقاتهایش من فیلم شازده احتجاب را به او دادم و پس از آن به رفتارش كه همیشه مهربان و دوستانه بود احترام حرفهای را نیز اضافه كرد. وقتی فیلمبرداری و مونتاژ تمام شد و هنری منسینی (Henri Mancini) مشغول ساخت موسیقی متن بود قرار شد كه ما با موسیقی موقت فیلم را به روسای استودیوهای مختلف نشان بدهیم تا شاید یكی از شركتهای بزرگ پخش جهانی آن را به عهده بگیرد. پل به من تلفن كرد و گفت كه چون فیلم میكس نهایی نشده، تو باید در تمام نمایشهای فیلم در استودیوها حضور داشته باشی و قبل از شروع بگویی كه فیلم میكس نهایی نشده و موسیقی نیز موقتی است.
او تاكید كرد كه هیچكس جز روسای استودیوها نباید فیلم را ببینند. وقتی این كار تمام شد مدیرعامل شركت ما به من تلفن كرد و گفت فیلم را برای من بفرست كه من هم ببینم. گفتم پل نیومن تاكید كرده هیچكس جز روسای استودیوها فیلم را نبیند. مدیرعامل شركت گفت من پولش را دادهام و میخواهم فیلم را ببینم. من هم فیلم را فرستادم ولی به پل نیومن نیز خبر دادم. پل نیومن كه همیشه به مهربانی معروف بود به دلیل بیحرمتی مدیرعامل شركت ما به حریم یك هنرمند او را جلوی همه كاركنان ارشد سكه یك پول كرد. فیلم در بخش مسابقه جشنواره كن قبول شد من برای فروش فیلم به كشورهای دیگر به اتفاق مدیرعامل شركت با گروه این فیلم به كن سفر كردیم.
شركت ما شام مفصل 80 نفرهای به افتخار پل نیومن و گروه فیلم «باغوحش شیشهای» داد كه معروفترین هنرپیشههای سینما كه در جشنواره كن بودند در این شام شركت داشتند. سر شام جان ملكویچ تعریف میكرد كه روز اول فیلمبرداری «باغوحش شیشهای» من خواب ماندم و به جای 8 صبح حدود 12 سر صحنه رسیدم. گفت كه مطمئن بودم پل نیومن عذر من را خواهد خواست و هنرپیشه دیگری را جای من خواهد گذاشت. ولی او چیزی نگفت و بهانه من را كه كار نكردن آلارم ساعتم بود به راحتی پذیرفت. آن روز عصر وقتی به آپارتمانم برگشتم دیدم پل نیومن حدود 50 عدد ساعت در اندازههای مختلف بستهبندی شده به آپارتمان من فرستاده بود و من حساب كار خودم را كردم. برای افتتاح فیلم «باغوحش شیشهای» به نفع «اكتورز استودیو» به نیویورك رفته بودم.
بعدازظهر همان روز پل نیومن یك كنفرانس مطبوعاتی سالانه كه داشت برای تقسیم سود شركت غذاییاش بود. در فرصتی كوتاه از او پرسیدم راستی چطور شد با این همه كار شركت غذایی هم تاسیس كردی؟ او گفت: من سالها بود سس سالاد مخصوصی را خودم درست میكردم كه بین دوستان و آشنایان پخش میكردم. آقای آ.ای.هاچنر (A.E Hotchner) (نویسنده بیوگرافی ارنست همینگوی) همسایه و دوست من بود و گفت چرا این سس مخصوص را به صورت تجارتی تولید و پخش نمیكنی؟ شروع به این صورت بود ولی من از اول گفتم كه سود این شركت باید بین خیریههای مختلف تقسیم شود و هر سال وقتی بیلان شركت و سودش روشن میشود این كار را میكنم.
پل نیومن معتقد بود كه در زندگیاش بسیار خوشاقبال بوده و میخواست این خوشاقبالی را با دیگران تقسیم كند. یكی از كارهای بسیار دلپذیر پل نیومن ساخت یك اردوگاه برای بچههایی بود كه بیماریهای لاعلاج داشتند. او در این اردوگاه تعداد سیصد تا چهارصد بچه مریض را برای یك هفته پذیرایی میكرد و برای هر كودك یك آرزویش را برآورده میساخت. مثلا كودكی میگفت كه آرزویش این است كه مایكل جوردن، بسكتبالیست معروف را ببیند.
پل نیومن به مایكل جوردن تلفن میكرد و او را برای یك روز به این اردوگاه میآورد. اسم این اردوگاه (گروه سوراخی در دیوار) بود (A hole in the wall gang) كه این نیز نشانه تواضع او بود چون A hole in the wall را در اصطلاح زبان انگلیسی، به محلی پیش پا افتاده میگویند. شاید نسل امروز این را نداند كه پل نیومن با چشمان آبی آسمانیاش بیماری «كوررنگی» داشت و تمام جهان را سیاه و سفید میدید. شاید به خاطر این بود كه همیشه در كنار و پشتیبان آدمهای بیبضاعت بود و در تمام تظاهرات سیاهپوستان برای عدالت و برابری، پل نیومن ستاره بزرگ سینما كه بیش از 50 سال در اوج بود در كنار آنها بود و از آنها حمایت میكرد.
یكی از افتخاراتش این بود كه نیكسون، رئیسجمهور آمریكا نام او را در صدر لیست دشمنان دولت آمریكا ثبت كرده بود. پل نیومن 2 بار ازدواج كرده بود. ازدواج اول قبل از سوپراستار شدن بود كه حاصلش 2 فرزند بود، یك پسر و یك دختر. پسرش اسكات نیومن در جوانی به علت زیادهروی در مصرف مواد مخدر فوت كرد. پس از این اتفاق، پل نیومن بنیاد اسكات نیومن را تشكیل داد كه كارش ترك دادن جوانان معتاد و پیشگیری از اعتیاد جوانان است. ازدواج دوم با جوآن وودوارد Joanne woosward كه حاصلش سه دختر و پنجاه سال زندگی مشترك است. من تجربه آشنایی با پل نیومن را جزو اتفاقات مهم زندگیام میدانم و تا هستم هر وقت فیلمی از او میبینم یاد آن مدت كوتاهی كه به خاطر دو فیلم با او تماس داشتم، میافتم.
شهروند امروز - شماره 66